سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] بسا کسى که با نعمتى که بدو دهند . به دام افتد ، و با پرده‏اى که بر گناه او پوشند فریفته گردد ، و با سخن نیک که در باره‏اش گویند آزموده شود ، و خدا هیچ کس را به چیزى نیازمود چون مهلتى که بدو عطا فرمود . [نهج البلاغه]
عرفات
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» گلچین سخن

بسم رب الشهدا

فرازی از وصیت نامه شهیدحاج محمد ابراهیم حاجی مزدرانی

(( ای انسانها آگاه باشید که زرق و برقهای دنیا شما را نفریبد و بینا باشید که هر لحظه در امتحان الهی قرار گرفته اید و خوشا به حال آنان که از امتحانات الهی سر فراز بیرون آیند.))

بعضی از مواقع یا بیشتر مواقع انسان در معرض امتحان الهی قرار میگیره اما خودش غافل از همه جاست،انسان تو موقعیت های مختلفی از شادی و گرفتاری قرار میگیره و خوب یا بد اونا رو پشت سر میذاره ولی غافل از اینکه اینا امتحان الهی بوده و همین امتحان میتونسته مسیر زندگیشو عوض کنه...

یه خاطره ای از علامه جعفری رحمت الله علیه هست که خیلی جالب و تکان دهنده است.علامه جعفری خودشون نقل میکنند که:در زمان طلبگیشون در شب یکی از اعیاد با طلبه های دیگه در یکی از حجره ها جمع بودندو گرم صحبت،یک دفعه خادم مدرسه با یک عکس در دست داخل حجره میشه و وبهشون میگه دوست دارین این خانومه (عکس)حلال وطیب تو این دنیا نصیبتون بشه یا یه لحظه حضرت علی (ع)رو ببینید،طلبه ها عکس رو دست به دست میکنندو میگویند حضرت علی (ع)رو که انشاالله تو اون دنیا میبینیم ولی این خانومه تو این دنیا مال ماباشه بهتره،وقتی عکس به دست علامه میرسه بدون اینکه نگاهی به عکس بیاندازنداونو رد میکنند و میگویند :من یه لحظه دیدار با حضرت علی (ع)رو با هیچ چیز عوض نمیکنم و از اتاق خارج میشن و به اتاقشون میرن همن که در اتاقشون رو باز میکنند میبینند که اتاقشون تغییر کرده و بزرگتر شده ،به ایشون میگویندحضرت علی (ع)تو اون اتاق منتظرتون هستند(در یه اتاق دیگه تو اتاق علامه باز شده بود)علامه وارد اتاق میشن و میبینند که حضرت علی (ع)رو یک تشکی نشسته اند و به بالشتی تکیه دادند.حال علامه دگرگون میشه از اتاقشون خارج میشن وبه نزد طلبه ها میرن (طلبه ها هنوز در حال دیدن عکس بودند)علامه به طلبه ها میگویند:من به اون چیزی که میخواستم رسیدم شما چطور؟وجریان رو واسشون تعریف میکنند.آه از نهادشون بلند میشه وگریه میکنندوبه خادم میگویند تو امشب بدجوری مارو امتحان کردی.

خوب ممکنه از خودمون بپرسیم این افسوس به چه دردی میخوره؟اگه این افسوس بتونه تجربه ای باشه واسه دفعه بعد که تو دام شیطون نیفتیم خوبه اما اگه دفعه بعد هم افسوسه تکرار بشه چی؟

هر لحظه بایدخودمون رو در معرض امتحان اللهی بدونیم.

خدایا چنان کن سرانجام کار    تو خوشنود باشی و ما رستگار 

صلوات یادت نره...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صدیق ( دوشنبه 86/2/24 :: ساعت 3:52 عصر )
»» کاش نپرسن بعد از شهدا چه کردیم؟؟؟

بسم رب الشهدا

سلام بر مسافران غریب

وقتی وارد گلزار شهدا می شیم یه جورایی دلمون می لرزه اگه ازمون پرسیدن بعد شهدا چه کردیم چی بایدجواب بدیم ؟؟تا حالا شده یه لحظه فقط یه لحظه فکر کنی جواب فرزندان شاهد رو چجوری باید بدیم و یا جواب مادران چشم انتظار شهدای گمنام رو چطور؟؟(فکرش دیوونم می کنه )همهءاونها مثل من و تو حق زندگی داشتن ولی رفتن و به خاطر ما این حق رو دادن تا ما ...

تقدیم به شهیدان گمنام

دلم می‌خواست پدر کنارم باشد. چشم در چشم و من گرمی دستانش را حس کنم. دلم می‌خواست تکیه‌گاه امن من همین‌جا درست داخل همین اتاق باشد. دلم می‌خواست از نگاهش بخوانم. انتخابم درست است یا نه. دلم می‌خواست وقتی می‌روم، دعایش را بدرقه راهم کنم. اما هر چه نگاه کردم در میان جمعیت او را ندیدم.
دلم نمی‌آمد بدون حضور او این مرحله را بگذرانم. باید او نگاهم می کرد تا دلم قرص می‌شد. چشمانم را بستم. مقابل دیدگانم قرار گرفت لبخندی شیرین و زیبا بر لبانش بود. دلم آرام گرفت و با صدای لرزان گفتم: بله بله و اشک مثل جویباری از چشمانم جاری شد.
وقتی خودم را یافتم با لباس سپید عروسی در میان گلزار شهدای گمنام بودم. نشستم و ضجه زدم. ای کاش می‌دانستم کجایی تا دلم آرام بگیرد. پدر ای کاش هدیه جشن ازدواجم، مزارت را به من نشان می‌دادی و باز تو را دیدم پرغرور و پرشکوه و همان‌طور آرام از مقابل چشمانم دور شدی ...

شادی روحشون صلوات یادت نره..



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صدیق ( شنبه 86/2/15 :: ساعت 3:8 عصر )
»» شمع همیشه فروزان

 بسم رب الشهدا

معلم باغبان باغ عشق است

همه کارمعلم کار عشق است

هنوز تخته سیاه دانشگاه تهران خاطره تدریس زیبای معلم بزرگ عرفان و معارف اسلامی را به یاد داره.
هنوز جاذبه و دافعه علی (ع) کهنه نشده، هنوز هم باید نگاهی انداخت به حقوق زن در اسلام و تعلیم و تربیت؛ شاید اگر اون همه تلاش صادقانه این معلم بزرگ نبود، پیامبر (ص) لبانش را نمی‌بوسید و اگر او فریاد واویلتا در حماسه حسینی سر نمی‌داد، بی‌شک تحریفات دین ریشه اسلام را می‌سوزوند. اتحاد اسلام و وضعیت مسلمین جهان اون روزها  یکی ازدغدغه های بزرگ او بود، هزاران بار فریاد برآورد که شمر امروز ما اسرائیل است؛ علی اکبرها امروز در فلسطین جان می‌سپارند؛ سپس برمی‌خیزند؛ مباد آن روز که دوباره حسرت بخورید چرا به یاری نشتافتید و فریاد هل من ناصر ینصرنی را پاسخ ندادید وکاش می‌دید پیروزی چشم گیر سال گذشتهءلبنان رووسر افرازی فلسطین رو که هویتی تازه گرفت و دست یاری مسلمین که باعث شد در مقابل اسرائیل قد راست کند. ای کاش ما نیز می توانستیم همچون او پیام آور اتحاد مسلمین درجهان باشیم و یا گامی کوچک برداریم در راه اجرای اسلام ناب محمدی.
امروز روز معراج خونین استاد بزرگ اسلام مرتضی مطهری است؛ روزیکه امام (ره) در فراقش اشک ریخت، روزیکه ملت ایران یکپارچه درمراسم وداع با فرزند امام (ره) آمدند.
آری مرتضی مطهری فرزند امام(ره) بود ستاره باران باد آن مزار نورانی وپاکش

شادی روحش صلوات



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صدیق ( چهارشنبه 86/2/12 :: ساعت 9:33 صبح )
»» منطق شهید،منطق عشق الهی ست

بسم رب الشهدا 

  

به نام دوست که هر چی داریم ازاوست وهر چه نداریم مصلحت اوست.

دوستان همونطور که می دونید روز چهارشنبه مصادفه با شهادت مرد فضل و قلم استادمرتضی مطهری و روز معلم... پس برای بزرگداشت مقام والای معلم متنی ناقابل رو نگاشتم...

تقدیم به شهیدی که رهبردرعزایش جامه سیاه پوشید.

معلم نامی آشنا در قلمروعشق وایثاروگلی معطردر گلستان دانش ومعرفت است.کسیه که چراغ معرفت رو فرا روی دیگران روشن می کنه...

معلمه که کلاسش بهشتی است که زیر بارونی از واژه های شفاف و آسمونی می باره و به روشنای ملکوت قامت می کشه..او محرم پنهانترین قصه ها وغصه هاست ..

معلمه که در آیینه روشن صدایش روزی هزار بار می توان حقیقت را به تماشا ایستاد به طوری که پیامبر اکرم (ص)می فرمایند:برای معلم،تمامی عالم و آنچه در آسمان و زمین است استغفار می کنند حتی ماهیان در آب!...

معلم خوبم!تواز دلبستگی های دنیا چه بی اعتنا گذر می کنی و چه عاشقانه درس ایثار و از خود گذشتگی می دهی.تو گل سر سبدباغ محبتی...محبت و عشق رو در گوشمونزمزمه می کنی وآینهء دل هایمان را جلا می دهی.تو پروانه ای هستی که بر گرد شاگردانت صادقانه می چرخی وشمعی هستی که عاشقانه می سوزی...

حال که به هفته بزرگداشت معلم داریم نزدیک میشیم،وبایاد معلمی بزرگ،شهیدی فرزانه واندیشمندی جاودانه در آمیخته،در کناریاد آن انسان مطهر،خوب است که همهءمعلمان خوب رو به یاری و تجلی بنوازیم ودریابیم که معلمی شغل نیست بلکه هنری است پیامبرانه و الهی،هنری که همه به آن نیازمندیم...

پس بیایید شغل معلمی رادریابیم و ایثارواز خود گذشتگی آنان را پاس و سپاس بداریم....

 

هفته معلم بر پیام آوران سازندگی و بالندگی تبریک و تهنیت باد.

یادش گرامی و نامش همیشه زنده باد...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صدیق ( شنبه 86/2/8 :: ساعت 10:42 صبح )
»» خاطره ای از سردار خیبر

بسم رب الشهدا

ما که ابراهیم همت داشتیم
سینه چاکان ولایـت داشتیم
پس چرا امشب به ساحل مانده ایم
-----------------------------------
پس از عـمری غریبی بی نشانی
خدا می خواست در غربت نمانی
ولی افسوس از آن سرو سرافراز
پلاکی بازگــشــت و اســـتخوانی
-----------------------------------
بیـا باز هم یاد لشکرکنیم
بیـا یاد مردی دلاور کنیم
بگوئیم ما(حاج همت ) که بود
امیر سپاه محمد که بود 
 

یک روز که او برای دیدار بچه ها به چادرشان می رود  ازبس بچه ها حاجی را دوست داشتد می ریزند سر حاجی  ، حاجی می گوید : بی انصاف ها انگشت مرا شکستید ولی هیچ کدام توجه نمی کنند . دو روز بعد همان بچه ها می بینند که انگشت دست حاجی شکسته و آن را گچ گرفته است .

                              ******************************

مادر حاجی می گوید : به او گفتم کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی ، بیا شهرضا یک خانه برایت بخرم . گفت : نه ، نه ! حرف این چیزها را نزن ، دنیا هیچ ارزش ندارد شما هم غصه مرا نخور ، خانه من عقب ماشینم است ، باور نمی کنی بیا ببین . همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد : سه تا کاسه ، سه تا بشقاب ، یک سفره پلاستیکی ، دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر . گفت : این هم خانه ... دنیا را گذاشته ام برای دنیا دارها ، خانه هم باشد برای خانه دارها .  

                         ************************************

خواب دیدم ابراهیم توی اتاقی نشسته . گفتم : برادر همت ! شما اینجا چی کار می کنید ؟ برگشت گفت : برادر همت اسم دنیای من بود ، اسم این دنیای من " عبد الحسین شاه زید " است . بعد ها که ابراهیم شهید شد رفتم پیش آقایی تا خوابم را تعبیر کنم . آن آقا گفت : عبد الحسین شاه زید یعنی ایشان مثل امام حسین ( ع ) به شهادت می رسند . مقامشان هم مثل زید است که فرمانده لشکر حضرت رسول بود  ..

 نقل از همسر شهید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » صدیق ( دوشنبه 86/2/3 :: ساعت 4:10 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

دهه فجر از نگاه مقام معظم رهبری
گالری عکس کربلا
کربلا کعبه انبیاء
کربلا وادی خون
[عناوین آرشیوشده]